رنگین کمان
از همه جا از همه رنگ
سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:, :: 1:5 :: نويسنده : محمدحسین

 

عرض ادبی خدمت ساحت مقدس امام عصر ارواحنا فدا

سلام آقا جان امیدوارم حالتان خوب باشد گرچه میدانم با این اعمال قبیح ما شیعیان اندوهی عظیم قلب شما را احاطه کرده اما آ قا جان اگر از حال ما جویا باشید باید بگویم ما هم حال خوشی نداریم میدانم که میدانی ما چقد بیقراریم ، مشکلات از هر طرف هجوم آورده و ایمان ما را به تاراج میبرند مولا رحمی نما قبل از گرفتاری جمع بیشتری از ما بیا و ما را از این مهنت دوری و مشکلات برهان.

 چه جمعه ها که غروب ناخودآگاه اشکمان سرازیر میشود حالمان میگیرد و حوصله خودمان را هم نداریم.

آقا جون دلم گرفته تا کی باید این مشکلات مسائل اصلی زندگیمون باشه؟ دیگه کسی واسه دینش ناراحت نمیشه انگار عقایدمون مرده؟!!! نمیدونم شاید هم عوض شدن خلاصه بگم اینجا اوضاع ما هرروز داره خرابتر میشه ، تورو جون مادرت زهرا (س) زودتر بیا...

عرضی نیست و ملالی نیست جز دوری از شما که دارد مارا میسوزاند/.

الحقیر خاک پای شما شیعه گنهکار

پنج شنبه 2 / 3 / 1392برچسب:, :: 4:18 :: نويسنده : محمدحسین

استقبال

قبل از او و خانواده اش، افراد زیادی برای استقبال از مسافرانشان، خود را به ترمینال حجاج رسانده بودند. همراه هر خانواده ای دسته گل و جعبه های شیرینی بود. بعضی با خودشان دوربین فیلمبردای آورده بودند؛ تا لحظه ی ورود عزیزشان را ضبط کنند. تقریباً در چهره ی همه لبخند و اشک را می شد توأمان دید.

از میان انبوه جمعیت عبور کرد؛ سرش را به نرده هایی که فقط چند متر با در خروجی فاصله داشت چسباند؛ تا دید بهتری داشته باشد. می خواست اوّلین کسی باشد که رسیدن پدر را به دیگران مژده می دهد. افرادی که در ردیف های عقب تر از او ایستاده بودند؛ به زحمت خودشان را روی پنجه ی پا نگه می داشتند؛ تا شاید بتوانند چیزی ببینند. او هم نگاهش را در میان حجاجی که از سالن خارج می شدند؛ می دواند؛ تپش قلبش بیشتر شده بود؛ مشتاقانه منتظر بود تا بعد از گذشت یک ماه پدر را ببیند؛ اما ناخودآگاه به یاد غربت امام زمانش افتاد؛ دیگر نتوانست خودش را کنترل کند؛ قطرات اشک روی گونه هایش غلتید؛ با خود گفت: «خدایا! ما را ببخش؛ سال ها از غیبت عزیز زهرا سلام الله علیهما می گذرد و حتی یک روز هم ظهور آن پدر مهربان را این گونه انتظار نکشیده ایم.»

پنج شنبه 2 / 3 / 1392برچسب:, :: 4:10 :: نويسنده : محمدحسین

بیعت

نوشته اش را برای بار سوم مرور کرد. با پنجاه و نه جمله که با عبارت "بیا " آغاز شده بود؛ نور را دعوت به آمدن کرده بود و خورشید را دعوت به تابش مستقیم!

یک عبارت مانده به آخر، تأمّل کرد:

ــ نکند طاقت نیاوریم!

ــ نکند مثـل اهل کوفه عمل کنیم!

ــ نکند هم چون قریش بیعت شکنی کنیم!

این بار، نقطه را از زیر پاک کرد و آن را در بالای کرسی نشاند...

امّا مجدّداً با خود گفت:«آمدن او، بسته به بیعت و اطاعت و طاقت من نیست! پایداری در بیعت، توفیقی است که به هر کس عطا شود خوشا بر احوالش...»

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 200
بازدید کل : 111198
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



ذکر روزهای هفته تاریخ روز اوقات شرعی
روزشمار غدیر پخش زنده حرم حدیث موضوعی مهدویت امام زمان (عج) سوره قرآن آیه قرآن